کات ... کات ... کات ...

آدمک ها می رقصیدند . سرش درد می کرد . در خواب یا بیداری ؟ چشمانش دو دو می زد . باز هم دچار هپروت شده بود ؟                                                                                       

 توهم ؟ 

نمی دانست . نمی توانست بداند ! حالت طبیعی نداشت . آن را هم نمی دانست . نداشت ؟ 

هپروت ؟

 آدمک ها هنوز می رقصیدند .

کات .

 تصویر استادش در کلاس کج و معوج می شد .

 کات .

 آن مرد دوچرخه سوار با سرعت به سویش می آمد . همان که صورتش کشیده شده بود مثل اسب .

کات .

گربه کوچکش هم آنجا بود با دندانهایی به شکل دراکولا . دراکولایی که خمیازه می کشید . 

کات .

 پراید مشکی هاچ بک . چقدر آشنا بود . سرنشینش سربرگردانده بود و انگار به صورتش زل زده بود و می خندید . با آن کلاه کپ و عینک قلابی ری بن . نمی شششششششش ، پدرام بود ! چهره اش در میان شعله تاریک و روشن می شد و همچنان مشتعل ، به او می خندید . روی سقف اتوموبیلش نشسته بود در میان اقیانوس .

کات.

 کودکی در کالسکه نشسته بود و توپش را به سوی او دراز کرده بود : سر خون آلود یک موش مرده !

کات .

 مادرش زیر دوش او را به خود می خواند .

کات .

 پدرش عریان می شد و موذیانه می خندید .

کات .

 کلاغی چشم های نوزادی را در می آورد .

کات .

دراز کشیده بود درون یک تابوت پر از کاه و سیگار می کشید .

کات ... کات ... کات ... 

تصاویر در هم آمیخته بودند و می آمدند و ناگاه دیگر نبودند . گویا هیچگاه نبودند . نبودند ؟  بودنشان را حس نمی کرد و نبودنشان را هم . گویا خوابش برده بود . کسی گلویش را می فشرد و گردنش دراز می شد و چشمانش از حدقه درمی آمدند . چقدر مضحک شده بود . سرش درد می کرد . چشمانش را به زحمت گشود . چه دردی داشت . گویا گرد چشمانش را آتش فرا گرفته بود . بیدار شده بود ؟ هپپپپپپپپپپپپ ؟ نمی دانست . خواست سرش را از بالش بردارد . نتوانست . سرش درد می کرد . در بیداری . هپروت ؟ نه . تب بود و گر گرفتگی . عرق کرده و لباس هایش به تنش چسبیده بود . قرص هایش کو ؟ روح ؟ شششششبحححح ؟ آری ، نه ! مادرش آنجا بود . با لباس سفید . دستش را دراز کرد تا دستش را بگیرد اما او از میان تختش عبور کرد ، از پنجره خارج شد و چون دودی به هوا رفت . بیدار شده بود ؟ اتاقش کج و معوج می شد و مچاله . خواب بود ؟ سرش درد می کرد دستش را دراز کرد تا پروانه ای را از پیله بیرون بکشد . تب داشت . چشمانش دو دو می زدند . آنها را بست ولی همچنان دودو می زدند . تب داشت . تب داشت . تب داشت . پروانه دیگر نبود . تب داشت . تب داشت ؟ نمی دانست ولی گرما خفقان آور بود . تب داشت ؟ در هپروت ؟ نمی دانم ...  نمی دانست . تبببببببببب...  ناگهان ... آ د م کککککککککک ها ناپدید ش.......  حسسسسس . خنکی ناگهان . به خود آمد . برادرش آنجا بود . بود ؟ یا دود ؟ دستش را دراز کرد . حس کرد شلوار جین برادرش را . خوشحال شد که درست می بیند . هپروت گویی به پایان رسیده بود . واقعا تب داشت ؟ واقعا نمی دانست . رویا بود یا هپروت ؟ نمی دانست . نمی توانست بداند . نمی خواست بداند . شلوار جین آنجا بود : برادرش ! . خوب بود . خوب . این خوب بود : برادرش و لیوان آب خالی در دستش . خوب بود . خسته بود ، خوب ... چشمانش می سوختند ولی با رضایت آنها را بست . گویا از بندی رسته بود . از معلق بودن . معلق بود واقعا ؟ چرا آخر ؟ قرص هایش ...  کووووووو ؟ خورده بودشان یا...... نه ! نخورده بود ! ولیییییییییییییی واقعا رسته بود ، یا جسته بود ، از قافیه ها ؟ از هپروتی رویایی یا رویایی هپروتی ؟ شاید هم از خودددددششش ... ؟

ی

ا ...

از ...

نمی دانست چه !

فعلا فقط ...

کات ... کات ... کات ...